Image and video hosting by TinyPic یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.......کلبه ی احران شود روزی گلستان غم مخور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]

ببار باران... - من و گل نرگس

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
ببار باران...(دوشنبه 87 اردیبهشت 23 ساعت 1:5 عصر )

                                     

 ببار باران...

امن یجیب مضطر اذا دعاء و یکشف السوء...

 

 

                                          
                                            

                             

                                                                 آمدی جانم به قربانت ، خجالت دادی ام

  لیلی ام مجنون گدایی بود ، عزت دادی ام

    در عدم بودم نگاهت ، هستی ام را شعله زد

 آتشی بودم به دوزخ ، نور جنت دادی ام

ای خدایم ، تا ابد شرمنده کردی خاک را

 پست بودم ، عالمی را ، بر خلافت دادی ام

من نبودم موری از این دستگاه بی مثال

جاه و جودی ، چون سلیمانی ، جلالت دادی ام

کاش بودم قطره اشکی می چکیدم بر زمین

محو خاک زیر پایت ، بس خجالت دادی ام

آمدی اما به خوابم یا خیالم باز هم

آمدی جانم به قربانت ، به شهرم شاه باش

 یک دمی بر کلبه ی تاریک من هم ماه باش

آسمانم بی فروغت ، ظلمت است و گمرهی

 امشبی را تا به صبحم ، همدم و همراه باش

سالها را بهر این لحظه شمارش کرده ام

خوب بنگر ، از وفای عاشقت آگاه باش

خوب بنگر ، صفحه رویم ، پر از خط و خطوط

جای یک بوسه نباشد ،گوشه ای را گاه باش

در نگاهم تا افق ، راهی ، دریغ از نقطه ای

لحظه ای رو کن به شب ، خورشید این ، بی راه باش

آمدی اما به خوابم یا خیالم باز هم

آمدی جانم به قربانت چه سر وقت آمدی

 محتضر را وقت جان دادن ، به رحمت آمدی

آمدی جانم بگیری مرده ای را قبض روح

 یا مسیحایی ، به گورم ، بهر بعثت آمدی

آمدی صد کاروان ، مجنون بی سر، در پی ات

 من کجا سر داشتم  شمشیر دستت آمدی

آمدی از پرده ی نازت برون ، قصدت چه بود ؟

 ناگهان  بر عالمی مجنون به وصلت آمدی

آمدی با گوشة چشمت چه خونها ریختی ؟

 کشتی اسرافیل را ، صورش به چشمت آمدی

آمدی اما به خوابم یا خیالم باز هم

آمدی جانم به قربانت ، بشین بر دیده ام

 تخت بلقیسی ندارم ، باز هم شرمنده ام

آمدی نزدیک تر شو چشم من کور است ،کور

 شایدم این دست صد چاکم به جای دیده ام

ای عزیزم این چروک از روی چون تو نیست ، نیست

گوئیا خط و خطوط روزهای رفته ام

این نفسهایت چرا پژمرده ، کو آن های و هوی

 آه من باشد مگر ، برگشته از آیینه ام

دیده ات گویا که عمری راه رفته ، خسته است

 پای دل را من به آن ،گردون مستت ، بسته ام

آمدی اما به خوابم یا خیالم باز هم

آمدی جانم به قربانت ، شنو خاموشی ام

 سنگ قبرم را بخوان ، آن نامه های پشته ام

خوب بشنو حرف قبرستان ، صدا از باد نیست

 ناله هایم دست باد و یادگاری از نی ام

سالها بر نی ستان شعله به شعله می زدم

 آب بر قبرم بریز و دود بین خاکسترم

گردبادی در قبورستان فتاد و چرخ زد

چرخی از آن رقصهای جام بی می ، مستی ام

چاکها را بین میان این کویر بی بهار

 خشکی از چشمم ، خطوط ، آن راههای رفته ام

آمدی اما به خوابم یا خیالم باز هم

آمدی جانم به قربانت ، چه رقصان آمدی

 یک هلال از ماه بودی ، شمس چرخان آمدی

آن زمان چشمم نمی دید ، این همه زیبایی ات

کور بودم ناگهان با چشم گردان آمدی

آسمان هر شبم بی ماه بود و بی شهاب

ناگهان صد آسمان غمزه به چشمان آمدی

روزهایم پر ز غوغای جرس ، بی ساربان

 در سکوت شب ، هزاران ، ساربانان آمدی

کاروان حاجیان در شوق آن سنگ سیاه

 سنگساری بهر مجنون مثل باران آمدی

آمدی اما به خوابم یا خیالم باز هم

آمدی جانم به قربانت ، بشین بادت زنم

پا بمالم ، شانه بر مو ، دست بر رویت زنم

ای عزیزم گو سخن ، جانم به بالا پر کشید

 مرگ بر فرهاد ، شیرینم چه تلخی ها چشید

ای عزیزم باز کن لب ، عقده هایت را بگو

آنچه را از من شنیدی ، دیده هایت را بگو

سالها ماندست مجنون ، راز هجرت بشنود

 آمدی مهری به لب ، کی این سکوتت بشکند ؟

باز از من رو گرفتی ، راه از من خسته است

آمدی اما نگاهت ، تا افق بر گشته است

آمدی اما به خوابم یا خیالم باز هم

مجنون*


» نرگس*
»» شاخه نرگس ( نظر)

اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 40  بازدید
بازدیدهای دیروز: 28  بازدید
مجموع بازدیدها: 17074  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

ببار باران... - من و گل نرگس
نرگس*
» آرشیو یادداشت ها «
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
» موسیقی وبلاگ » اشتراک در خبرنامه «
 
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن