Image and video hosting by TinyPic یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.......کلبه ی احران شود روزی گلستان غم مخور
دشمن ترینِ مردم نزد خداوند متعال، کسی است که کار بد مؤمن را سرمشق قرار می دهد؛ امّا کار نیکش راسرمشق قرار نمی دهد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

زمستان 1386 - من و گل نرگس

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
چشم و ابروی تو تا تیرو کمانی دارد....(چهارشنبه 86 اسفند 1 ساعت 2:55 صبح )

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

 

 

چشم و ابروی تو تا تیرو کمانی دارد

چون دل و سینه ی عشاق نشانی دارد

اشک عشاق روان داری و بی حکمت نیست

کین همه حاکم غم، حکم روانی دارد

از خط و خال تو پیداست، که بازیگر حسن

هر دم از عشوه، به ما خط و نشانی دارد

شمع بی جان چه زیان می برد از آتش دل

گو بسوز از غم پروانه، که جانی دارد

تا که ایمان نفروشیم، ندانیم خرید

تن سالم که به جان نیز امامی دارد

گه به اوجم برد آویز زمان ، گه به هضیض

روزگار است و از این سان نوسانی دارد

بار این تنگه ی تاریک کشیدن تا گور

آن تواند که به تن، تاب و توانی دارد

تا تو چون گنج نهان مونس جانم باشی

خبرم نیست که همسایه جهانی دارد

نقد کرده است به خود نسیه ی طوبا و نعین

هر که در باغ جهان سرو روانی دارد

گر جوان با تو زید پیر نگردد هرگز

پیر اگر با تو بود، بخت جوانی دارد

دل بشکسته خدا آموز و سخن گوی خداست

نه عجب گر به سخن، سحر بیانی دارد

سینه ای هست بدل نسخه ی لوح محفوظ

که چو جبرییل امین نامه رسانی دارد

ماه را می نگرم، مادرکی نورانیست

که به دور بر خود، دخترکانی دارد

های و هیهای شبان دور کند آفت گرگ

ای خوش آن گله که در دشت، شبانی دارد

شهریارا نه زمان با تو موفق، نه مکان

حق به آن ده ، که زمانی و مکانی دارد....

 

دردهای من جامه نیستند، تا زتن درآورم

 چامه و چکانه نیستند ، تا به رشته ی سخن در آورم

نعره نیستند تا ز جان برآورم

دردهای من نگفتنی است

دردهای من نهفتنی است

دردهای من گرچه مثل مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان ، مردمی که رنگ روی آستینشان ، مردمی که نامهایشان جلو کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند...

ولی من تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد میکند

دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟!

این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا ، بومی غریب ، خانگی ، دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است

دست سرنوشت ، خون درد را ، با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگریز خویش را رها کنم؟

درد رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را زبرگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا،دست درد می زند ورق...

شعر تازه ی مرا ، درد گفته است، درد هم شنفته است

پس در این میانه من ، از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست! نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا زنم؟

مرحوم قیصر امین پور

 

 

اللهم العجل للولیک الفرج

ای چشم سخن گوی تو بشو زنگاهم

دارم سخنی با تو که گفتن نتوانم...


» نرگس*
»» شاخه نرگس ( نظر)

<      1   2   3   4   5      >
اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 5  بازدید
بازدیدهای دیروز: 0  بازدید
مجموع بازدیدها: 17445  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

زمستان 1386 - من و گل نرگس
نرگس*
» آرشیو یادداشت ها «
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
» موسیقی وبلاگ » اشتراک در خبرنامه «